سوار کمری مشکی(اون) شدم و ساعت سه صبح توی خیابونها پرسه میزدم تا جایی که رو که میخوام،پیدا کنم.تاریک بودن هوا و سوز سردی که تا مغز و استخوون آدم رو میسوزوند باعث شده بود که هیچ آدم و یا حیوونی بیرون نباشه.اما من که نه انسان بودم و نه حیوون.من،مخلوطی از هر دو بودم.یه دختر 19ساله که خصوصیات یه خفاش رو داشت شایدم برعکس.خغاش خونخواری که ظاهر یه دختری جوون رو داشت.همون طور که به اطراف نگاه میکردم،مکان دلخواه هم رو پیدا کردم.
چند تا عکس خفن میراکلسی بازدید : 371
دوشنبه 11 آبان 1399 زمان : 11:42